Saturday 30 July 2011

‫ماجرای عجیب یک عضو سازمان مجاهدین که مادر پیر خود را مزدور مینامد

در هنگامی که ملت ایران اعم از مسلمان و غیرمسلمان، حزب اللهی و غیرحزب اللهی، زیر بارش موشک‌های مرگ آفرین صدام قرار داشتند، منافقینی که فرزندان همین آب و خاک بودند و پدر و مادر و خانواده‌شان در همین شهرها زندگی میکرد، برای خوش‌رقصی جلوی صدام، نشانی دقیق را به ارتش بعث عراق میدادند. بمباران وحشیانه و موشک‌باران خانه و کاشانه، مجلس عروسی و جشن تولد، همه و همه حاصل خیانت آنانی بود که از خانواده و ملت خود بریده و برای فدا کردن خویش در پای رجوی، از هیچ خباثتی کوتاهی نکردند.
ارتش بعث عراق، به بهانه‌ی دفاع از خاکش و در اصل به‌طمع اشغال آن قسمت از خاک ایران – خوزستان - که آن را "عربستان" مینامید، به ایران حمله کرد. ولی منافقین به چه بهانه و با چه هدف وطن دوستانه‌ای! پیش‌مرگان صدام شدند و در کنار ترورها و بمب گذاری های فراوان و به شهادت رساندن حداقل 000/16 نفر از مردم بی‌گناه، در عملیات مختلف به داخل مرزهای ایران حمله کرده و راه را برای اشغال‌گری صدام و اربابانش بازکردند؟
این جاست که می‌شود فهمید وقتی امام خمینی (ره) درباره‌ی گروهک مجاهدین خلق - که ملت ایران به‌حق آنان را منافقین نامیدند - میفرمود: "این منافقین هستند که از کفار بدترند."
آن چه در پی میآید، شرحی کوتاه است بر یکی از کسانی که ننگ محل ما بود و متاسفانه هنوز هست!

برگ اول
فرزندی که مثلا به‌رهبری رجوی می‌خواهد کشور ایران را آزاد کند، مادر خود را مزدور و دلقک می‌نامد:
احمد عبدی: من به بچه محلهامون سلام خاص میرسونم بچههای تهراننو شرق تهران، تهران پارس ابوریحان. پیام خیلی خوب اشاره کرد و گفت پدر و مادری که بر سر مزار عزیزش میره چطور از طرف رژیم حبس حالا همین رژیم ....... یک مزدوری رو آورده جلوی در اشرف که به‌اصطلاح مادر من محسوب میشه به اسم دیدار خانوادگی و عاطفه مادری. الان من به این دلقکهایی که جلو در هستن میگم.
بگذریم که این مزدور سابقه طولانی داره در رفتن با رژیم ....... مدتی بهعنوان نماینده خانواده اسرا بود مدتی در ارگانهای مختلف رژیم کار کرد و الان هم تمام احساس و عواطف مادری خودش رو خرج ولی فقیه ......... کرده وداره در خدمت اونها کار میکنه.
1389/3/28
سایت رسمی منافقین (سازمان مجاهدین خلق)

برگ دوم
این خبر تاسف بار را درباره‌ی همان مادر چشم انتظار فرزندش بخوانید:
خانم توکلی مادر احمد عبدی یکی دیگر از اسرای ذهنی و عینی در فرقه رجوی که به حالت گریه میخواند "غم هجران تو گفتم با شمع، آنقدر سوخت که از گفته پیشمانم کرد". احمد در جبهه جنگ ایران و عراق اسیر نیروهای عراقی شد و بعد سر از پادگان اشرف در آورد. فرقه رجوی احمد را وادار نمود تا مادر خود را "به‌اصطلاح مادر" خطاب کند. مادر اما میگوید که احمد جان و تمام وجود من است.
17/7/1389
سایت اینترنتی "بنیاد خانواده سحر"
برگ سوماین مثلا خاطرات عجیب تر را هم که "مجید روحی" از هم‌رزمان احمد عبدی در کمپ منافقین که از اردوگاه اشرف گریخته و برای دل‌خوشی مادر او نوشته، بخوانید:
مسعود و مریم رجوی! مادر احمد عبدی که زنده است.
من و پسرت احمد عبدی با هم در یک قرارگاه بودیم و خیلی وقتها با هم سر پست نگهبانی میرفتیم و حرف می‌زدیم. احمد برای من خاطراتش را تعریف میکرد ....
5/8/1389
وبلاگ شخصی "مجید روحی"
www.rohi13.blogfa.com/post-2926.aspx

برگ چهارم
این هم خبری دیگر درباره‌ی احمد عبدی که ظاهرا در یکی از حملات تروریستی‌اش به خاک ایران، سخت مجروح شده است، از زبان یکی دیگر از هم‌رزمان دیروزش:
در جریان تهیه گزارش حقوق بشر در خصوص ایران رهبری مجاهدین تعدادی از افراد مجروح در عملیات های تروریستی ویا جبهه‌ای‌اش را به‌عنوان اسناد شکنجه به اروپا اعزام کرد تا مظلم نمایی کرده وچیزی گیرش آید.
احمد عبدی وعبدال اسدی دو نفر از این آدمها بودند که هر دو در عملیات مجروح گشته رجوی در آخرین توجیه به این گونه افراد می‌گفت فرقی نمی‌کند این هم کار مامور رژیم بوده زندان وغیر زندان برای ما میدان است لذا این ها هم شکنجه محسوب می‌گردد ،این گونه موارد اکنون رنگ عوض کرده وبه ترفند نوشتاری تبدیل گشته ورهبری فرقه این چنین چشم بسته‌گان را قربانی می‌کند وهر چرندی را به هر عضوی متناسب با شخصیت و کاراکتر فرد منعکس می‌کند.
20/1/1390
سایت پرونده‌ی سیاه
www.theblackfile.com/default.aspx?app=ArticleManagement&page=ArticleView&catId=38&catParId=35&artId=203&Type=2

برگ پنجم
این هم چهره‌ی واقعی "احمد عبدی" در میان خاطرات حمید داودآبادی:
سرانجام "حسین عزیزی" توانست همراه چند نفر از بچه‌های محل از جمله "حسین شمس" - پسر حاج آقا شمس امام جماعت مسجد امام حسن (ع) - و "احمد عبدی" به جبهه بروند. طولی نکشید که خبر اسارت آن سه نفر را آوردند. ظاهرا جزو نیروهای "ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران" بودند.
10 سال بعد، مرداد ماه 1369، حسین عزیزی و حسین شمس، سربلند و مفتخر در میان آزادگان سرافراز به خانه بازگشتند، ولی از احمد عبدی یا همان‌طور که در محل معروف بود "احمد جنبشی" خبری نشد. خانواده‌ی او هم جلوی منزل‌شان را چراغانی کرده و انتظار آمدنش را می‌کشیدند، ولی خبری نشد.
بچه‌‌های محل وقتی فهمیدند احمد عبدی چه کرده، چراغ‌های دم خانه‌شان را شکستند.
آنهایی که از اسارت آمده بودند، می‌گفتند:
"از همان اول که اسیر شدیم، وقتی ما را با قطار می‌بردند بصره، احمد داد و فریاد راه انداخته بود که:
- من رو اشتباه گرفته‌اید، من جزو مجاهدین خلق هستم. من اومده بودم تا از جبهه اسلحه برای تهران ببرم.
ما اول فکر می‌کردیم احمد برای این‌که اذیتش نکنند این حرف‌ها را می‌زند، ولی بعدا فهمیدیم قضیه چیز دیگری است. کم کم احمد، از طرف منافقین (مجاهدین خلق) شد مسئول اردوگاه‌های اسرای ایرانی و یکی از وحشی‌ترین شکنجه گرانی که اسرای ایرانی را برای جذب به منافقین، زیر فشار قرار می‌داد.
یکی از بچه‌های محل می‌گفت:
- هنگامی که احمد مرا می‌زد و شکنجه می‌داد، به‌ش می‌گفتم: "بی‌معرفت، ما با هم بچه‌ محل هستیم، حداقل حرمت رفاقت‌مون از بچگی تا حالا رو نگه‌دار و ما رو اذیت نکن." که شروع می‌کرد به فحش دادن و می‌گفت که چرا شماها نمی‌آیید به ما بپیوندید؟
پدر یکی از شهدا که خانه‌شان در همسایگی خانه‌ی پدر عبدی بود، می‌گفت:
- من از این در عجب بودم که این همه اسیر ایرانی توی عراق بودند، ولی فقط احمد زنگ می‌زد خونه‌ی ما که پدر یا مادرش را صدا می‌کردم و راحت با آنها حرف می‌زد. من همه‌اش برام سوال بود که چطور اسرای دیگه نمی‌تونند به خونه‌شون تلفن بزنند؟
احمد عبدی همچنان در عراق ماند و با جنایاتی که انجام داد، توانست برای منافقین و عراق به یکی از کادرهای اصلی و بازجوی اسرا تبدیل شود.

Tuesday 26 July 2011

جانشین رژیم ملایان ،دموکراسی واقعی باید باشد و نه فرقه رجوی


‫این روزها،فکر و ذکر روسای فرقه رجوی،نه درماندگان گرفتار در اشرف و بلکه خروج از لیست تروریستی امریکا است.همان امریکایی که همین سازمان تروریستی زمانی مستشارانش را در ایران ترور میکرد.فارغ از تصمیم امریکا در این مورد،این امر را دولتمردان امریکایی باید درک کنند که اولا فرقه رجوی به هیچ عنوان سخنگوی حرکت ازادیخواهانه ملت ایران نیست،دوم اینکه فرقه رجوی از لحاظ ماهیتی هیچ تفاوتی با رژیم ملایان در خشونت و بسط ان ندارد،سوما این فرقه تروریستی به دلیل خیانتهای فراوان به ویژه در زمان جنگ به هیچ وجه دارای پایگاه قابل توجهی در بین ملت ایران نمی باشد.سرمایه گذاری امریکا بر روی این فرقه ورشکسته تروریست،اتفاقا به شدت به نفع رژیم حاکم بر ایران و به ضرر جنبشهای ازادیخواهانه در ایران خواهد بود.در این میان،شاید بهترین نوع مواجهه دولتمردان امریکایی با این فرقه ورشکسته،نجات بیچارگان گرفتار در کمپ تروریستی اشرف باشد.اما در نظر گرفتن این فرقه تروریستی به عنوان یک گروه اپزوسیون و حمایت از انان،امریست که جدا حتی به عنوان شوخی هم چیز جالبی نمی تواند باشد.ملت ایران در ارزوی رسیدن به یک دموکراسی واقعی و پایدار است و نه ولایت رجوی.

Saturday 23 July 2011

عکسی که گروه مجاهدین به ان می بالد


‫این عکس دیدار رهبر فرقه مجاهدین،مسعود رجوی و دیکتاتور معدوم عراق،صدام حسین است.این دیدار در بهبوهه جنگ صدام علیه ایران و در زمانی که بسیاری از شهرهای بویژه مرزی ایران زیر بمباران نیروی هوایی عراق بود صورت گرفت.مجاهدین اما این عکس را مایه افتخار فرقه خود میدادند.امروز اما سالها از ان دیدار میگذرد.صدام به جرم جنایت علیه بشریت اعدام شد.از سرنوشت مسعود رجوی اطلاعی در دست نیست و همسرش نیز به فرانسه گریخت.

Monday 11 July 2011

مریم رجوی،رئیس جمهور مقاومت با ۳۳۳ رای منفی

‫‫دوستان مجاهد،ملت نیازی به مقاومتتان ندارند،لطفا شر مرسانید


‫راستش من خودم هم خسته شدم از بس در مورد این فرقه تروریستی وطنفروش مطلب زدم.مقاومت این دوستان مجاهد در برابر واقعیات جامعه ایران در نوع خود کم نظیر است.اینان خود رئیس جمهور برای اون مملکت انتخاب (انتصاب) کرده اند و خود را هم تنها اپوزوسیون واقعی ایران می نامند.به قول معروف خود گویی و خود خندی،حالا هم مشکلشان با دولت عراق برای ماندن در پایگاه تروریستی اشرف را کرده اند مشکل ملت مبارز و ازادیخواه ایران(به قول خودشان خلق قهرمان).
‫دوستان مجاهد،واقعا به ملت ایران مربوط نیست که دیگر صدام در عراق نیست و نان شما اجر شده.شماها مایه ننگ ایرانی هستید،لطفا مارک اپوزوسیون را از خودتان بردارید.این پیشوند شایسته یک تشکیلات تروریستی که روزگاری برای دشمنترین دشمن ایران و ایرانی یعنی صدام نوکری میکرده نیست.مرام شما قابل تغییر و اصلاح نیست.این را خودتان ثابت کرده اید.شما و سازمانتان به خاطر انچه در فرهنگ ایرانزمین به نوکری و وطنفروشی برای دشمن خارجی مشهور است تا ابد در لیست سیاه ملت ایران هستید و راه بازگشتی برایتان نیست.بروید و بیش از این به ان مملکت استبداد زده و ان ملت تحت ستم ،شر مرسانید

Tuesday 5 July 2011

مسعود رجوی و تراژدی فروغ جاویدان


تاکنون عملیات موسوم به فروغ جاویدان ازابعاد مختلف و در زمینه های نظامی سیاسی آن از سوی جریانات و طیف های مختلف سیاسی مورد نقد وبررسی قرارگرفته است ولی آنچه تا کنون کمتر به آن پرداخته شده ویا اصلا به آن اشاره ای نشده است ابعاد فاجعه انسانی یا همان تراژدی جاویدان آن است. من برعکس آقای رجوی که گفته بود باید برای درک عظمت وشکوه عملیات موسوم به فروغ جاویدان از آن فاصله گرفت.اعتقاد دارم که اتفاقا برای عمق جنایات وفهم این بزرگترین تراژدی که در حق بهترین سرمایه های این مردم در مرداد داغ وکوه ودشت وصحراهای مرز ایران وعراق بدست ایشان رقم خورد، باید هرچه بیشتر و از زاویه انسانی وعاطفی به آن نزدیک شد.
آن دسته ازافراد سازمان که همانند من از نزدیک این تراژدی را با پوست وگوشت لمس کرده باشند بخوبی می توانند زوایای پنهان آن را که اتفاقا رجوی علیرغم تبلیغات کر کننده وچاپ دهها کتاب اصلا به آن نپرداخته است را برای اذهان عمومی اشکار کنند.ازهمین زاویه هر چه زمان می گذرد عمق خیانت رجوی برای ما بیشتر خود رانشان میدهد.اما ابتدا باید برای فهم این تراژدی سیاه به این سوال پاسخ داد که چرا رجوی دست به عملیات فروغ به اصطلاح جاویدان زد. خودش در این رابطه چنین می گوید:
ما درمقابل توطئه ارتجاعی - استعماری قرارگرفته ایم می خواهند با تحمیل آتش بس ما را برای سالیان درعراق قفل کنند وبگویند ما زائیده جنگ ایران وعراق بودیم پس باید این توطئه را درهم بشکنیم(مسعود رجوی نشست توجیهی فروغ جاویدان)
اگر بخواهیم این صحبتهای رجوی را به زبان ساده ترجمه کنیم خلاصه اش این است که با پذیرش آتش بس استراتژی ما که برمبنای استفاده ازشکاف جنگ ایران وعراق واستفاده ازتمامی امکانات آموزشی- پرسنلی وسلاح وتجهیزات رژیم عراق بپا شده بود و درتحلیل هایمان هیچگاه باور نداشتیم که روزی میان این دوکشور آتش بس صورت گیرد به بن بست خورده است و باید همانند غریقی که در آخرین لحظات غرق شدن به هر خس و خاشاکی دست میزند با قسم وآیه دولت عراق راقانع کنیم چند روزدیگر مسئله را کش بدهد واز پذیرش آتش بس خودداری کند تا بلکه ما بتوانیم بختمان را که اکنون به ماپشت کرده بیازماییم.
بقول یکی از افسران شیعه عراق که درآن زمان با وی برخوردی داشتم، آقای صدام با پذیرش عملیات فروغ با یک تیر دو نشان زد. و با وجود اینکه به هیچ وجه اعتقادی به پیروزی این عملیات نداشت هم خودش از شر آنها راحت می شد وهم اینکه بعنوان یک گام، حسن نیت خود را به دشمن سابق خود ایران نشان می داد و آنها را دو دستی و بارضایت خودشان تحویل ایران می داد.
آری تحلیل های غلط رجوی ازشرایط عینی جامعه ومسئله جنگ که باعث شد دست به یک پرواز تاریخ ساز به جوار کاخ صدام بزند و تمامی امکانات انسانی ومالی را سالیان درقرارگاهی موسوم به اشرف ودر رویای سرنگونی به هرز بدهد وقتی که شرایط برعکس تحلیل های او رقم خورد به جای پذیرش اشتباهاتی که مرتکب شده وتصحیح آن دراوج غرور ناشی ازقدرت طلبی محض و بدون محاسبه شرایط عینی نظامی وسیاسی دست به این حماقت بزرگ زد.
برای رجوی فقط یک چیز مهم و آن هم کسب قدرت بود.براساس همین باور مالیخولیایی زمینه فروغ به اصطلاح جاویدان را فراهم کرد. برای اوفقط یک چیز مهم و آن هم کسب قدرت بود.براساس همین باور مالیخولیایی زمینه فروغ به اصطلاح جاویدان رافراهم کرد. یک هفته دولت عراق برای شروع عملیات وقت داده بود.رجوی با بسیج تمامی نیروها درخارج هر روزه دهها جوان بخت برگشته را که کوچکترین آشنایی به مسائل نظامی نداشتند را از طریق فرودگاهها وراه زمینی ترکیه ازخارج از کشور وارد عراق میکرد و روی این افراد چنان تبلیغات وسیع صورت گرفته بود که همه فکر میکردند دارند به ایران برای پیک نیک میروند.خیلی از آنها تمامی امکانات مالی شان را که طی سالیان جمع کرده فروخته وبرای اقوام وآشنایان خود سوغاتی خریده بودند کوله های آنها مملوازاسباب بازی وعروسکان قشنگ برای بچه هایی بود که آنها تا کنون ندیده بودند عکسهای پدران ومادران سالخورده وبعضاً زنان وفرزندان،وبرخی از آنها که جوان تربودند شوق داشتند که بارفتن به ایران بعد ازسالیان زندگی مجردی بتوانند سر سفره عقد نشسته وکانون گرمی تشکیل دهند.
آری عمق این تراژدی که گفته بودم وتاکنون به آن پرداخته نشده همین است.روابط عمومی دروغ پرداز به خوبی روغنکاری شده رجوی در خارج کشور به هیچ وجه حرفی با این بیچاره ها که ممکن است گوشت دم توپ شوند نزده بودند وتنها روی احساسات وعواطف خانوادگی آنها کارکرده بودند و حتی درمضحکترین شکل آن این بخت برگشته ها را توجیه کرده بودند که پاسپورت هایشان راهم باخود داشته باشند چون باید آنجا تعویض شده ومهرجمهوری دمکراتیک اسلامی بخورد. رجوی اینگونه و با این شیوه وبا دست زدن به رذیلانه ترین بازی یعنی باعواطف واحساسات پاک هزاران بخت برگشته که عشق وآرزویی به جز آزادی میهن نداشتند آنها رابرای عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان به خاک عراق کشاند به دلیل وقت کم عمدتاً ازاین افراد برای کارهای پشتیبانی استفاده شد وآنها ازساعت اولیه صبح که مارش عذاب آور بیدار باش نواخته میشد تا نیمه های شب مشغول بار زدن مهمات و یا مواد غذایی بودند.علیرغم فشارهای جسمی ناشی از سنگینی کار بخاطر شوق رفتن به ایران ودیدار با خانواده ها بعد از سالیان سراز پا نمی شناختند.
تااینکه روزحرکت فرا رسید همه نفرات دریگانهای مشخص شده سازماندهی وبه سمت مرزخانقین حرکت کردند تاعملیات آزادسازی ایران راآغاز کنند.قبل از آن هرکس تا آنجا که توانست وسیله شخصی، عکسها و...رابه همراه خود برد ما بقی را به دوستانشان که در قرارگاه مانده بودند سپردند تا بعد به آدرسشان پست کنند.بچه ها قبل ازحرکت ازاشرف آدرس های محل سکونت خود راتبادل می کردند و یکدیگر را دعوت میکردند چنان جوی ساخته شده بود که هیچ کس به موقعیت عملیات وبازگشت به ایران بعداز سالیان شک نمیکرد ستونها ازمرز وارد ایران شدند و بعد ازدرگیریهای پراکنده هرستون به تنگه چهارزبررسید همه درشوق دیدار آشنایان لحظه شماری میکردند ولی اولین شلیک موشک های آرپی جی ازبالای تنگه چهارزبربه تانک های جلوداراصابت کرد همه راازخواب رویایی بیدار کرد و بعد ادامه درگیریهاوآمارکشته وزخمی هایی که چون برگ روی زمین افتاده بودند.
واقعیت انکار ناپذیر ماهیت رجوی رابرایشان برملا کرد.بسیاری ازآنها که با فضای جنگ آشنایی نداشتند بشدت می گریستند و خواهان بازگشت بودند بخصوص وقتی اجساد دوستانشان را که تا چند روزپیش با آنها زندگی می کردند رامی دیدند.انبوه اجساد سوخته وجزغاله شده که قابل شناسایی نبودند. یگانها یکی بعد ازدیگری ازتنگه عقب نشینی می کردندولی دربازگشت توسط مهدی ابریشمچی دوباره علیرغم میل باطنی شان برگشت داده می شوند.دراوج درگیریها فرماندهان رجوی برای بالا بردن روحیه نفرات به دروغ قلمداد میکردند که چند تیپ از تنگه عبور کرده وبه نزدیکی کرمانشاه رسیده اند.
هرج ومرج عجیبی بوجود آمده بودفرمانده هان خشکشان زده وهیچ کنترلی روی نیروها نداشتند آنها هم درحقیقت درگیر این مسئله بودند که چقدرساده لوحانه به دام نقشه های رجوی افتاده اند.خودروها یک به یک در آستانه ورود به دهانه تنگه مورد اصابت موشک و راکتها قرار میگرفتند وبا کلیه نفرات به هوا میرفتند.دراطراف تنگه اجسادپراکنده بودند وبعضاً خودروها به هنگام عقب نشینی از روی اجساد عبور میکردند.درنزدیکی تنگه درزیر پل اجساد روی هم انباشته شده بود ومابقی نفرات بهت زده وسرگردان بدنبال پیدا کردن سنگروجان پناهی بودند فروغ جاویدان رجوی به یک تراژدی بزرگ تبدیل شده بود.
دستورعقب نشینی ازسوی فرماندهی کل به سوی خاک عراق صادر شد البته نه بصورت منظم بلکه هر کس جانش را بدست گرفته وبا هر وسیله ای که دردستش بود خود را به خاک عراق می رساند.از خیل فرماندهان زن ومرد رجوی خبری نبود وفرماندهی کل هم بساطش را جمع کرد ودست از پا درازتر به بغداد عقب نشینی کرده بود.
نیروهای سردرگم در بیابانهای اطراف در زیر شلیک سهمگین نیروی مقابل بدنبال راهی برای خروج ازاین جهنم آتش بودند.ارتش آزادی بخش رجوی کاملاً ازهم پاشیده بود. خیلی ازنیروها مسیر بازگشت را نمی دانستند.نیروهای جدیدالورودی که شبهای آخر قبل از شروع عملیات آمده بودند مات ومبهوت خشکشان زده بود. برخی از آنها هنوز کوله های پشتی خود رابه همراه سوغاتی ها حمل می کردند کمی دورتر از آنها چند کامیون مهمات به همراه نفراتشان در آتش می سوختند.آنها را کسی نمی شناخت چه بسا از خیل بخت برگشتگانی بودند که به امید بازگشت به آغوش گرم خانواده ودیدار با عزیزان شهرهای اروپا را با همه زیبایی های ظاهرش رها کرده بودند.
نیروها یک به یک سلاح را به گوشه ای می انداختند وهرکس به فکر نجات جان خود بود. خیل مجروحان که درگوشه ای افتاده و قادر به حرکت نبودند وبا نا امیدی و حسرت به همرزمان خود می نگریستند که از کنار آن میگذرند وقادر به انجام هیچ کاری برای نجات آنها ازاین جهنم نیستند.تعداد زیادی مجروح که بعضاٌ دست وپاهای خود را از دست داده ازدرد به خود می پیچیدند به حال خود رها شده بودند.شب آخرنشست توجیهی رجوی بیادم آمد که رجوی با غرور خاصی از تصرف شهر تهران سخن می گفت وانبوه نیروهایی که بی خبر ازسرنوشت محتومشان شور و فتوح می کردند چهره تک تک همرزمانم که برای آخرین بار همدیگر را می دیدیم از مقابلم رژه رفت باز به صحنه برگشتم.
کامیونهای مهماتی که همچنان در آتش می سوخت.اجساد سوخته در زیر پل تنگه چهارزبر. نگاههای ملتمسانه صدها مجروح که هر کدام از درد به خود می پیچیدند.وانبوه نیروهای آواره وسرگردان که خسته وتشنه وگرسنه در بیابانهای اطراف اسلام آباد وکرند درجستجوی راهی برای خروج اززیر سهمگین ترین آتشبارها بودند.درمسیر بازگشت به جسد سوخته یکی از نیروها برخوردکردم ازشدت سوختگی قابل شناسایی نبود.کمی دورترکوله پشتی اوبه زمین افتاده بود شاید این کوله پشتی که عروسکی رادرخود جا داده بود متعلق به یکی از آن هزاران نفری بود که فرصت این راپیدا نکرده که سوغاتی خود را به دست عزیزانش بسپرد.
و از این نقطه تراژدی فروغ جاویدان آغاز میشود و وجدانهای بیدار بشریت درپشت غبار مسائل نظامی یا بند و بست های سیاسی به آنها نهیب می زند که درمقابل رجوی بعنوان نخستین مسئول این تراژدی ساکت ننشینند واجساد متلاشی شده وسوخته صدها نفر درتنگه چهارزبر و دشت حسن آباد وجدانهای خفته آنها را به قضاوت می طلبد.

علی اکرامی عضو سابق شورای مرکزی سازمان مجاهدین

Monday 4 July 2011

‫اشرف ،‫نمونه ای از مدینه فاضله مجاهدین

‫اشرف،که خود انرا شهر مینامند با چند هزار نفر جمعیت،تنها نمونه موجود از ارمان خواهی فرقه اقای رجویست.شهری با دیوارهای بلند،بدون اجازه خروج،بدون اجازه ازدواج همراه با زندان وشکنجه گاه،بدون اجازه تماس با خانواده،دستور به طلاق اجباری،جدا کردن فرزندان از والدین،عدم دسترسی به ماهواره،اینترنت و کلا دنیای ازاد.این تنها گوشه ای از تجربه ارمانخواهی رجویست در یک مکان چند هزار نفری و تازه انهم برای اعضایش.